![]() |
![]() |
باران بی گاه سحر گاهی
گلبرگ ها را چیده و برده است
و تو کنار میز بر فرش مییابی
آن سرخ کوچک را.
و یادمی اری
باران جر جر را
و تندر ترکیده را در گرگ و میش صبح
((_ای داد
امسال هم این گونه دیدی مرد!...))
و میبری با توده گلبرگ های سیب
در خاک بسپاریش.
از چاوشان سر خوش نو روز
ماهی فروشانی که می آید
از آن سر تاریخ
با دیدگانی .تکه ای خورشید
و نعره ای آبی
تا سفره ی عید تو رارنگین بیارایند
با رقصی از قرمز
با تنگی از ماهی .
نرم اگر اندیشه می کرد
شاید این آفاق گرد آلود
دار بست تارهای نازک جاجیم باران بود
و بهار پنجه های تو بر انها پود های سبز و سرخ و زرد می تاباند
وبه مضرابی شتاب آمیز
رشحه ای از خون انگشتان چالاکت
بر زمینه می دوید بر شاخه ای از ارغوان می بست
بلبلی ناگاه
پر زنان می آمد و بر شاخه ی گلجوش
مینشست
و تو را می خواند
_
سبز اگر اندیشه می کردم
شاید این گزبوته های شور
جنگل سیراب او جا یا اقاقی بود
وینهمه بغض گره خورده
_بغض سبز تیغدارتلخ_
_سرخ اگر اندیشه می کردم
_نرم و سبز و سرخ_
شاید این دریای شور بی قرار هارا
پهنه ی سرسبز شبدر بود
در تپش از باد
و همین خورشید نارنجی آویزانزباغ عصر
سیب سرخی می شد و با یک تکان از شاخه می افتاد
_ژرف اگر اندیشه می کردم
شاید اینک چاهی از کفتر
پر زنان فواره می شد تا هلال نازک کم رنگ
و تو دور از من نبودی این همه خورشید....
این همه فرسنگ...
مجویید درمن زشادی نشانه
من و تا ابد این غم جاودانه ؛
من آن قصه تلخ درد، آفرینم
که دیگر نپرسند از من نشانه ؛
نجوید مرا چشم افسانه جویی
نگیرد مرا قصه گویِ زمانه ؛
من آن مرغِ غمگین تنها نشینم
که دیگر ندارم هوای ترانه ؛
رُبودند عشقِ مرا از کنارم
شکستند بال مرا، بی بهانه ؛
من آن تک درختم که دژخیم پاییز
چنان کوفته بر تنم تازیانه ؛
که خفته ست درمن امید جوانه
نه دست بهاری نَوازد تنم را ؛
نه مرغی به شاخم کُند آشیانه ؛
من آن بی کرانِ کویرم که درمن
نیفشانده جزدستِ اندوه، دانه ؛
چه می پرسی ازقصۀ غصه هایم،
که ازمن تورا خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که درمن نشسته ست،
کران تاکران،
حسرتی بی کرانه ؛
خدایا ..............
اولین فرمان الهی
شهادت بانوی دو عالم بر فرزند غائبش و تمام شیعیان آن حضرت تسلیت ب
همه آرزویم اینست...
نمی دانم...
[عناوین آرشیوشده]
![]() |
![]() |