![]() |
![]() |
به نام خدای مهربونی و صفا
این روزها دلم خ هوای شهیدان رو کرده. یادش بخیر از موهبت های دوران باصفای دانشجویی این بود که همیشه با شهدا بودیم. گاهی بیشتر
...مثل عصرهای پنج شنبه که عشقمون زیارت قبور مطهر شهدا بود. گاهی وقتا که هوس میکردی تنهایی باهاشون حرف بزنی، پیش همه طوری وانمود می کردی که عصر کار واجبی داری و نمی تونی توی برنامه های بر و بچ شرکت کنی. بهونه می آوردی که مثلاً خوابم میاد و میخوام استراحت کنم و یا اینکه فعلاً نمیتونم و... بالآخره برای یه عصر بچه ها رو دست یه سر میکردی تا فرصت داشته باشی تنهایی بری مهمونی شهداء
....وقتی با کلی تدابیر امنیتی میرسیدی میدیدی از تو زرنگتراش خ بیشتر بودن و هر گوشه یکی کز کرده داره نجوا میکنه با آسمونیها
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ………که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید………از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش………زده ام فالی و فریاد رسی می آید……………
تموم جمعه ها نام تو بردم اشک چشمام و شمردم آقاجون زیر لب دارم دعایی اباصالح اباصالح کجایی گل نرگس برات عالم بمیره همین جمعه بیا اون جمعه دیره چرا پایان نداره این جدایی اباصالح اباصالح کجایی به قربون تو و تنهایی تو فدای عصمت زهرایی تو
تو غربت آشیونه داری
ابا صالح اباصالح کجایی
می خواهیم « گل فاطمه » ببوییم مشام جان را آماده سازید...
هر چند دختر پیامبر، مقامی والاتر از فهم ما وشخصیتی عظیم تر از درک ما دارد،
هرچند فاطمه زهرا( ع) یکی از پرده نشینان ِ حریم « عصمت» است,
اما اخلاق ورفتارش می تواند- وباید- برای ما « الگو » باشد.
معصوم بودنش با اسوده بودنش برای ما نه تنها ناسازگارنیست،
بلکه با اطمینانِِ ِبیشتر به این آیین? « ایزدنما» واین «محمّد ثانی » می توان نگریست و« چگونه بودن »
را از آن آموخت .
نیازی به مجامله ولفّاظی وعبارت پردازی نیست.
این خورشید روشنتر از است که به توصیف ما نیازمند باشد.
می خواهیم به همان راحتی وسادگی که برابر « آینه » می ایستیم ،ومقابل او صاف ورفتار زهرای اطهر( س) بنشینیم وچشم دل در جلوه های رفتار پیامبرگون? این زهر? فروزان بدوزیم.
واینک برخی از این جلوه ها:
هر گاه نزده پیامبرمی رفت ،رسول خدا به احترامش برمی خاست فاطمه را می بوسید
وآن حضرت را در جای خودش می نشاند.
هر گاه هم که رسول خدا بر فاطمه( ع ) وارد می شد، زهرا برمی خاست وپدر را می بوسید وآن حضرت را در جای خود می نشاند.
پیامبربارها به او می فرمود : پدرت به فدایت !....
علی وفاطمه « علیهما السلام » نسبت به تقسیم کار وخدمت ،برای داوری نزد پیامبررفتند.
رسول خدا ( ص)این گونه تقسیم کرد :
کارهای داخل خانه برعهد? فاطمه وکارهای بیرون خانه باعلی .فاطمه (ع) گفت : تنها خدا می داند که چه قدرخوشحال شدم که رسول خدا بارِکارهای مردانه را از دوشِ من برداشت!
فاطمه ( ع) هر صبح دوشبنه به مزارشهیدان می رفت وبر سر قبر حمز? سیدالشهداء حاضر می شد وبرای اواز درگاه خداوند ، مغفرت و رحمت می طلبید.
زهرا ( ع) از عبادت پیشه ترین افراد امت بود آن قدر به عبادت می ایستاد که پاهایش ورم می کرد، در مناجاتهای طولانی اش برای زنان ومردان مؤمن دعامی کرد ونام می برد.
برای تسبیح گفتن تسبیحی داشت از یک نخ پشمین گِره گره که به تعداد تکبیرها گره خورده بود.
آن را می گرداند وتکبیروتسبیح می گفت ، تا آنکه حضرت حمزه شهید شد.
از آن پس از تربت قبر او تسبیح ساخت مردم از او پیروی کردند.
راستگو بود وصداقت در لهجه داشت .
از این رو « صدّیقه » لقب گرفت.
در جنگ احد حضور داشت وقتی پیامبر مجروح شده بود به مداوای او پرداخت .
علی ( ع) آب می ریخت وزهرا (س) خون زخمهای پیامبر را می شست .
در خانه گندم آرد می کرد، خمیر تهیه می نمود ونان می پخت .
در اثر کار زیاد در خانه دستانش تادل می زد ولباسهایش غبار آلود می شد.
گاهی فرزندش را در آغوش داشت وشیر می داد، با دست دیگرش آسیاب می کرد.
شیر می داد با دست دیگرش آسیاب می کرد.
وقتی همسرش علی (ع) از جنگ باز می گشت ،زخمهای تن او را پانسمان ومداوا می کرد،لباس واسلح? خون آلودش را می شست واز وی خبرهای جبهه وجنگ را می پرسیدواو را به خاطر آن همه فداکاری می ستود.
علی (ع) وقتی به خانه می آمد وبه زهرا می نگریست همه غصه ها وغم هایش برطرف می شد.
« زهرا » همواره در صدد تأ مین رضایت خاطر« علی » بود وهرگز او را غضبناک وناراحتی نساخت
وهرگز به همسرش دروغ نگفت وازدستوره او سرپیچی نکرد این سخنی واعترافی بود که خود فاطمه ،
در بستر بیماری وپیش ازشهادت بر زبان آورد....
نسبت به فرزندانش ،محبت شدید داشت واین محبت را ابراز می کرد، آنها را می بوسید.
هنگام عبادت خدا از همه چیز فارغ می شد ومحو جلوه های پروردگار می گشت .
بهترین حالت را برای حفظ عفات زن درآن می دید که نه چشم نامحرم به او بیفتد ونه دید? او به مرد بیگانه نظر کند .
حتی از نابینایی که خدمت رسول خدا آمده بود رو می گرفت ومی فرمود :
هر چند او مرا نمی بیند ولی من او را می بینم !...
زندگی ساده داشت وجهیزیه ای مختصربه خان?علی (ع) برد.
به سؤالهای دینی زنان مدینه پاسخ می گفت وهیچ به ستوه نمی آمد ومشتاق آن بود.
برای «اخقاق حق» ولیّ خداازهیچ کوششی فروگذارنمی کردودردفاع ازامامت وحمایت
ازرهبری ،کتک خورد وآسیب دید.
راستی ... زندگی ما تا چه حدّ به آن « آسوه» شباهت دارد؟
بانوان تا چه حدّ می کوشند « فعالیت اجتماعی » را با حفظ «عفاف » بیامیزند؟
تیرهای مسموم نگاه ،از هرسورها می شود .
جاذبه های «دنیازدگی » وتجمل پرستی » خیلی ازایمانها وباورها وارزش گرایی ها
را به تاراج می برد.
توفان ِ «مصرف زدگی » ،شعله های بسیاری از ایمان را خاموش می کند.
اما ... اگر « فاطمه » الگوی زیستن باشد،
اگرعشق وجذبه ای که «آخرت » و«بهشت » ،در دل فاطمه داشت ،در جان ِ زنهای این روزگارهم جوانه بزند، اگر بی اعتباری وناپایداری جلوه های زودگذرحیات مادی و آب ورنگهای بی ثبات ِ
« زندگیهای مصرفی » برای خواهران ما آفتابی شود-
آن گونه که برای صدیق? طاهر بوده واگر معنویت وعرفان وقناعت جهیزی? زندگی گردد ومای? برکت ِ ازدواجها،خانه ها وخانواده ها شود،
در این صورت آفتاب همیشه از« مشرق باور» طلوع می کند.
و... زندگیهای در فروغ « مهتاب صداقت » روشنایی می یابد.
آیاهنوز هم در پاسخ اینکه « الگوکیست ؟» تردیدی وجود دارد؟
اگر هر کس دیگر وهر جماعت دیگری ندانند که «مدلهای خداپسند» در ساختار شخصیت فردی واجتماعی چگونه است ،امت محمد وشیع? زهرا، بخوبی می داند وآسوه های را می شناسد.
اگر هر کس دیگر هم بگوید: مگر خدا ، پیامبررا نستوده است؟
مگرعلی ( ع ) میزان نیست ؟
مگر رضای فاطمه ، عین رضای خدا نیست ؟
نه تنها برای شیعه واهل قبله بلکه برای هرانسانی درهرجا هرزمان،نه هرزبان ونژادوفرهنگ،خاندان عصمت ،« الگو» یند.
با افتخار می توان به هر که می پرسد: « چگونه باید زیست » و« چگونه باید بود؟ » پاسخ داد.
« مثل فاطمه »
شفا خانه یاد ..... این «دل » هم گاهی خرجهای سنگین روی دست انسان می گذارد. اگردراولین فرصتی که متوجّه « بیماری روحی » می شویم آن را مداوا نکنم ،ریشه می دواند وجان گرفتارغدّهای بدخیم « رذائل » می شودو درمانش دشوارگاهی هم غیر قابل علاج می گردد. نگاهی به آنان که دربستربیماری افتاده اند کافی است که انسان رامتوجّه«عمق فاجعه» وفراگیری خطر سازد . شما چه تعداد ازاین گونه گرفتاران را می شناسید؟ خودتان چطور ؟ تاچه حدّ از سلامتی روح وعاغیت جان بر خوردارید ؟ وقتی « عفونت گناه » دل رادرمعرض نابودی قرار می دهد، وقتی « جان » در قفس تن ،دچارتنگی نفس می شود، وقتی « قلب » گرفتارفشاروسوسه های ابلیس می گردد، وقتی سلسله اعصاب «خداترسی »و« یادمعاد» ازکارمی افتد وحسَ وحیات خو د رااز دست می دهد ونیش زهرآگین حسد و جراحت کبرو غروررا احساس نمی کند، وقتی « پای اراده» سست می شود، وقتی « دست نیکی » فلج وبی حسّ می گردد، وقتی « چهر?روح » ،دراثرتکرارگناهان زشت می شود، اینجا ست که باید به « مداوای روح » پرداخت وغدّه های رذائل را جرّاحی کرد و« تب شهوات» را پایین آوردو« فشارغضب» راکنترل کرد. کدام شفاخانه است که «جان بیمار» را درمان می کند؟ کدام « دارو» است که تشنّج روح افسردگی روان را برطرف ساخته، شورونشاط وامید می بخشد؟ کدام طببیب است که «نبضدل » مارا می گیرد و« ضربان هوا نفس » و« تب خودخواهی » رامی سنجد ونسخ? مناسب برای درمان آن می نویسد؟ مشکل این است که بیماریهای روحی ومعنوی به این زودی خودرا نشان نمی دهد . تنها افراد تیزهوش ودقیق می توانند ناهنجاریهای رفتاری را که نتیجه «عفونت قلب » است، تشخیص دهند وبه فکرمعالجه بیفتند. به قول حافظ : « طبیب روح ،مسیحادم است ومشفق،لیک چو درد درتو نبیند،که را دوا بکند؟ » مگر باکتمان درد وانکار بیماری، مشکلی حلّ می شود؟ فکر می کنید برای بر طرف کردن « ضعف ایمان » به کدام « مرکز توان بخشی » باید مراجعه کرد؟ غذای تقویت اراده چیست؟ شربتی که سینه را از خلطهای مسموم «کینه» و« ریا» و« نفاق» صاف کند،کدام است؟ معجونی که جراحتهای روح را مداوا کند کجا می فروشند؟ آه.... که چه بیمارستانی است جامع? دورازخدا !وچه تیمارستانی است دنیای دنیازدگان وآخرت گریزان!فکر می کنم گاهی باید برای بیدارکردن وجدان وفعّال کردن فطرت،« شوک یاد» وارد کرد و« ویروس غفلت » راکشت. غفلت ،تنها یک بیماری فردی نیست ،بلکه به دیگران هم سرایت می کند. دم خور بودن با غفلان ،دیگران را هم به غفلت یاحدّاقل به « تغافل » وبی خیالی وبی دردی می کشد درد مخصوصِ ِ « مرفّهان بی درد»! لهوولعب،از«مواد مخدّر» روح وعقل است، سرمستی گناه،هوش وبصیرت آدم را خمارمی کند، کاش یک «زلزل? روحی » به قدرت هزارریشتر، روحیّات وزندگیها را زیر ورو کند. گاهی یک « توب? نصوح » حکم جرّاحی کامل را دارد.َ حضور در مجالس ذکر وحال وگریه ودعا وزیارت گاهی مثل واردشدن به « اتاق عمل » است. نتیجه اش یک اتنقلاب روحی وبهبودی کامل است، ولی ...به شرطی که انسان به دستورالعملهای طبیبِ جان عمل کند وباز هم ناپرهیزی نکند. وبر خلاف نسخه رفتار نکند تا بیماری ،دوباره به اندام روحش وارد نشود. « پشیمانی » مثل یک دوا تلخ است، ولی عافیت روحی میآورد. آنکه هرگز تلخی ندامت برگناه وخسران را نمیچشد درز لذ ّتهای خیالی همچنان میماند ومیماند، تا آنکه « غدّ? معصیت » سراسر قلبش وسینه اش را می گیرد. آن وقت است که می گویند: «دیر شده وکار از کار گذشته است»! خوشا تلخی پشیمانی ! و... خوشا لذّتِ توبه.
راهی نمانده تا سرودن آخرین ترانه انتظار
فاصله ای نیست از کلید سرد انتظار
تاقصر زیبای وصال
ای کیریا یی ترین سجاده نیاز
نماز نیمه شب های نیایش را
به عشق تمنای تو به قامت می ایستم
هرصبح کتاب خواب را به عشق روی تومی بندیم
وپنجره چشمانمان را رو به باغ یاد تو می گشاییم
وفصل روز زمان زندگی را با اللهم ارنی الطلعه الرشیده
آغازمی کنیم وبه شوق رویش زندگیمان می افشانیم
چراکه آمدنت را باورداریم
دروازه های وبه تقدس همین باوراست که هرجمعه نگاههان
را به چراغ های انتظار آذین می کنیم دروازه های
نگاهمان را به چراغ های انتظارآذین می کنیم
گره دل ها را بر غرقه های جملات ندبه می بندیم
تا سایه بان مژه ها وبر قلب کتاب دعا شبنم اشک می کاریم
به یمن میرسیدن سبزترین جمعه تاریخ که تو از راه می رسی
وبه تا سی از فتح مکه در فتح الفتوحی دیگر در وارههای عشق را فتح می کنی
مهدی جان !!!!!!!!
تورابه حرمت مسافران جاده انتظار تو را به حرمت عاشقان منتظرومنتظران عاشق
تو را به حرمت بال وپرخاکی کبوتران آن مزاربی نشان
وبه حرمت ناله های فاغت یاغیات المتغیش از پشت پرده غیبت در آی وبه
کنعان دیده ها قدم بگذار وخلعت سبز طلعتی جاویدرا به افق قلب های
منتظران شیعه بپوشان
مهدی جان !!!!!!!!!
ای تو تیای دید ه من خاکپای تو
بازا که سر نهم زارادت بپای تو
برلب رسید جان من از درد اشتیاق
ای جان بیا که جان جهانی فدای تو
ای مه بیا که سوختم از آتش فراق
جز سوختن چه چاره کند مبتلا ی تو
گر عمر نوح باشدم از زندگی چه سود
خالی زدید تا بود ای دوست جای تو
صدبار تو گر برون رود از سینه جان من
هرگز برون نمیرود از سر هوای تو
بگسستم از جهان همه پیوند خودبلی
بیگانه باید ازدو جهان آشنای تو
عمرم به انتظار بیای تو گذشت ومن
امشب به سرم زد که زدلدار بگویم
گویار پسندد زرخ یار بگویم
زآن چهر? زیبا سحر جلوه گر آمد
هر بار زبان بستم واین بار بگم یم
تا مصر وجود آمده از وادی کنعان
با اهل دل از یوسف بازار بگویم
دل همچوزلیخا شده از ماه جمالش
باز محرم آمد و اشک هایش برای حسین
باز محرم آمد و ناله هایش برای زینب
باز محرم آمد و دلتنگی هایش برای رقیه
باز محرم آمد و دل شکستگی هایش برای عباس
دهه اول محرم که می شود بغض عجیبی روی سینه ام سنگینی می کند و اشک ها در چشمم دو دو می زند و منتظر تلنگری است که جاری شود ... کاش به جای این همه دل نازکی کمی هم از صبر زینب می آموختم که در سخت ترین شرایط محکم بایستم تا دشمن بلرزد ... کاش به جای این همه بی تابی کمی از استقامت حسین می آموختم و کمی از وفاداری ابوالفضل .... و کاش ذره ای از جوانمردی حسین در وجود ما بود ...
خدایا ..............
اولین فرمان الهی
شهادت بانوی دو عالم بر فرزند غائبش و تمام شیعیان آن حضرت تسلیت ب
همه آرزویم اینست...
نمی دانم...
[عناوین آرشیوشده]
![]() |
![]() |